دلــــــــتنـگمبــــــــرای تو نـــهبرای منه قبــــل از تو !
گاهي دلَ م از دختر بودن مي گيرد....
مي خوام كودك باشم ،
دختر بچه اي كه به هر بهانه به آغوشي پنآه مي برد و آسوده اشك ميريزد....
دختر كه باشي ، بغض هآي زيادي را بايد بي صدا خفه كني...!
خدایا!
از زندگی چه میفهمم
جز این روزهای تکراری
و این دریای پر تلاطم افکار من
که هر دلیلی را غرق می کند
و این قلبی که خاک می خورد
در گوشه ی زندگی
و این چشمانی که
هر روز باید با اشک
تمیزشان کنم...
باید |..مغرور ..| بود,
دور از دسترس,
باید {مبهــم} بود و}سـرسنگیــن{!
خاکـﮯ کـه باشـﮯ آسفالتت مـیکنند
و از رویت ـــرد ـــمـیشوند...
از یـﮧ جایـــﮯ بـﮧ بَـعـנ. . .
هَــر روز בلِـــتــــ بَراﮮ یــﮧ آغـــوشـــِ امــטּ تَــنــگــــ مـیـشـﮧ
اما בیگــﮧ بـﮧ هـیـچ آغـوشـﮯ فِــکـر نمــﮯ کنــﮯ
از یـﮧ جایـﮯ بـﮧ بَـعـנ . . .
حَـرفــﮯ واسـﮧ گُــفـتَـטּ نَـנارﮮ
سـاڪِــتـــ بـوבَטּ رو بـﮧ בֿـیلـﮯ از حرفا تَــرجـیـح مـیـנﮮ
و مــیــرﮮ تو لاڪـــِ בֿـوבِتــــ
بــــــــی وفا باشی شکایت میکنند
بـــــــــا وفا باشی خیانت میکنند
مهربانـــــــــی گرچه آیین خوشیست
مهربان باشــــــــی رهایت میکنند
*وقتے از دوستـ داشتن كسے مطمئن نیستے "حق ندارے" دستاشو بگیرے كـ بـ دستاتـ عادتـ كنه !
وقتے کسے رو سهم خودتـ نمیدونے "حق ندارے" پیچ و تابـ بدنش رو زیرو رو كنے !
وقتے موندنے نیستے "حق ندارے" از آینده هاے خوش باهاش حرفـ بزنے و براش رویا بسازے
وقتے دلتـ بـ بودنش شکـ داره "حق ندارے" بهش بگے : عشقم...
وقتے همیشه دنبال یـ حرفے ، بحثے ، سندے ، بهانه اے کـ ترکش کنے "حق ندارے" ادعاے دوستـ داشتن کنی...
وقتے بـ اعتماد کسے تکیه گاه شدے... "حق ندارے" زمینش بزنے...*
همین!اونوقت اگه مطمئنی که از پسش بر نمی ای رهاش کن...!بذار باکسی باشه که لیاقتشو داره...!
тαɢε: